شبنم کرمی- یکی بود یکی نبود. در روزگاران قدیم، زمانی که جزیرهی بابالوها هنوز در دل دریای بزرگ از تمیزی و شادابی میدرخشید، بزرگان قبیلهی خوابالوها تصمیم گرفتند این جزیرهی دوستداشتنی را تصرف کنند و مردم پرتلاش و پاکیزهی آن را به بردگی بگیرند.
بنابراین، یک روز صبح که هوا هنوز گرگومیش بود، قایقهای کهنهی خود را به آب انداختند و به سوی جزیرهی بابالوها حرکت کردند. پس از ساعتی هم یواشکی و طوری که مردم از خواب بیدار نشوند، وارد آنجا شدند و جزیره را محاصره کردند.
خورشید که از پشت دریا طلوع کرد و نور طلایی خود را بر زمین تابید، مردم از همهجا بیخبر مانند هرروز با شادابی و پر از انرژی روزشان را آغاز کردند و پس از خوردن صبحانهای کامل، آمادهی رفتن به سر کار شدند اما وقتی از خانههای زیبا و رنگارنگشان بیرون آمدند، با چهرههای زشت و کثیف افراد قبیلهی خوابالوها روبهرو شدند که با نیزههای تیزشان همهجا حضور داشتند.
بابالوها خیلی ترسیده بودند و نمیدانستند باید چه حرکتی در برابر این موجودات ترسناک از خود نشان دهند.
چیزی نگذشت که ناگهان کثیفوی گُنده، پادشاه پر از چرکولک و شپش قبیلهی خوابالوها، با جیغی گوشخراش به افراد خود دستور داد مردم جزیره را با طناب ببندند و پیش او ببرند.
بابالوهای بیچاره توی بد هچلی افتاده بودند. خوابالوهای بدجنس و خشن بوی خیلی بدی هم میدادند و معلوم بود یک سالی از آخرین حمام رفتنشان میگذرد.
از همه بدتر این بود که دستهای بابالوها بسته بود و نمیتوانستند دماغشان را بگیرند تا از بوی خیلی بد دشمنان نجات پیدا کنند.
کثیفوی گنده هم مدام جیغ میکشید و دستور میداد و گوش بابالوها را با صدای گوشخراشش آزرده میکرد.
خوابالوهای مهاجم مرتب در حال خوردن انواع خوراکیهایی بودند که از خانههای مردم جزیره برمیداشتند و مدام زباله تولید میکردند، زبالههایی که هر طرف پراکنده بودند و بوی بد آنها همهجا پخش شده بود.
مدتی که گذشت، مردم جزیرهی بابالوها خسته و بیمار شدند. دلدرد و سردرد گرفتند. دیگر هیچجا از سر و صدا و کثیفی خوابالوها در امان نبود تا اینکه یک روز ستارک، دختر ریزهمیزهی پیربابالو که برای یاد گرفتن روش بازیافت زباله به شهر نزدیک رفته بود، میخواست به جزیره برگردد، اما از چند روز پیش چیزهایی دربارهی اتفاقات آنجا شنیده بود. پس تصمیم گرفت جزیره و مردمش را نجات دهد.
باید افرادی را برای این کار با خود همراه میکرد. بنابراین به محلهی زیبالوها رفت و موضوع را با مردم آنجا در میان گذاشت و از آنها کمک خواست.
زیبالوها هم با سلاحهای خود مثل شامپوهای پرکف خوشبو، صابونهای عطری، مایع ظرفشویی، عطرهای فوقالعاده خوشبو و خمیردندان و مسواک و شانه، به فرماندهی ستارک به سمت جزیره حرکت کردند و خوابالوهای آلوده و حاکم جیغجیغوی کثیفشان را که از ترس تمیز شدن مدام به این طرف و آن طرف میدویدند، شکست دادند و از آنجا بیرون کردند.
بابالوها آزاد شدند و با کمک هم، جزیرهشان را تمیز کردند و روزهای زیادی به جشن و شادمانی پرداختند.